عصر ایران؛ مهدیه ملک شیخی- در حالی به روز معلم در سال ۱۴۰۴ رسیدیم که میتوان گفت در سال های اخیر معلمها یکی از خبرسازترینها بودهاند.
در نظام آموزش و پرورش خسته و مندرسی که به جای دانشآموزان باسواد، خروجی آن دانش آموزان بیسوادی است که دچار دلزدگی از مدرسه شدهاند؛ آموزش و پرورشی که کیفیت آموزشی را فدای کمیت ساخته است. چگونه از چنین سیستم آموزشی میشود انتظار معلمان با نشاط، به روز و با تدبیر را داشت؟ معلمان نیز قربانی نظام آموزش و پرورش ناکارآمدند.
چگونه میتوان از آن ها انتظار داشت در چنین ساختار فشلی هنرآفرینی کنند. معلمانی که گاه برای رتبه بندی چنان به رزومه سازی (خرید مقاله و کتاب) سرگرم شان کردهایم و به جای اینکه آن ها را با خصوصیات نسل جدید آشنا کنیم، ذهن و روح پرورشگر معلم را درگیر یکی دو رتبه بالا و پایین کردهایم.
آموزش و پرورش در هر کشوری نه تنها موتور توسعه اقتصادی و اجتماعی بلکه بستر شکلگیری و شخصیت انسانی شهروندان در آینده است. ولیکن امروز این نهاد حیاتی نه تنها مأمن دانش و پرورش نیست بلکه در موارد بسیاری به صحنه خشونت، تحقیر و دلزدگی تبدیل شده است.
لازم به نظر میرسد در روز معلم به جای ستایشهای کلیشهای از چالشهایی سخن بگوییم که ریشه در ناکارآمدی ساختاری آموزش و پرورش کشور دارد.
در سالهای اخیر اخبار تأسف باری از تعرض معلمان به دانش آموزان، کتک زدن و تحقیر آن ها در کلاس درس به رسانهها درز کرده است.
سوالی که مطرح میشود این است که آیا چنین چالشهای عمیقی فقط ناشی از اختلالات فردی و رفتاری معلمان است؟
به یقین آنها نشانههایی از یک بیماری مزمن در ساختار نظام آموزشی ماست.
در نظامی که خود معلم قربانی یک ساختار فرسوده است، لاجرم دانش آموزان قربانیان پنهان چنین سیستم آموزشییی میشوند و تنها راه درمان نیز نوسازی ریشههای معیوب نظام آموزش و پرورش کشور است.
چرا معلمان در این نظام آموزشی بیمار میشوند؟!
بیمعنایی نقش
معلم احساس میکند فعالیتی که انجام میدهد ارزش واقعی خود را از دست داده است. این حس پوچی، افسردگی و بیانگیزگی را برای او ایجاد میکند.
فرسایش روانی
فشارهای بیوقفه، دستمزد پایین، امنیت شغلی محدود و نبود منبع حمایتی از معلمان باعث میشود آنها آرامآرام تحلیل روند و دچار مشکلاتی مانند اضطراب، افسردگی و فرسودگی شغلی شوند.
تضاد ارزشها
معلمانی که مجهز به ارزشهای انسانی و آموزشیاند مادام که میبینند باید صرفاً برای امتحان و آمار موفقیت مدرسه، تدریس کنند؛ دچار تعارض درونی میشوند. وقتی رسالت معلم در این خلاصه میشود که تنها مطالبی که از بالا دیکته شده را به دانش آموزان انتقال دهد، بدون اینکه امکان خلاقیت یا نوآوری وجود داشته باشد؛ در گذر زمان همه این تناقضات او را بیمار میکند.
خشونت ساختاری
در سیستم آموزشی ما معلمان از حمایت عاطفی محروماند. در مدارس هیچ برنامه حمایتی برای سلامت روان معلمان وجود ندارد و همین امر موجب میشود معلمان با مشکلات روانی خود تنها میمانند. آنها بارها و بارها با بیاحترامی، بیارزشی و بیعدالتی مواجه میشوند که نوعی خشونت خاموش و مداوم در حق معلمان است.
فقدان آموزشهای روانشناختی
بسیاری از معلمان آموزش کافی درباره مدیریت هیجانات، مهارتهای ارتباطی و یا رفتار با دانش آموزان ندیده اند. معلمی که در چنین نظام ناکارآمدی رشد کرده و امروز فرسوده شده است؛ ناخودآگاه این ناکامی را به دانشآموزان منتقل میکند.
تحول نسلی و نگاه متفاوت
از نگاه یک دانش آموز معلم دیگر مانند گذشته "صاحب مطلق حقیقت" نیست. تفکر نسل جدید این گونه است که "من هم حق دارم نظر بدهم، سؤال کنم و حتی نقد کنم" به همین سبب تعامل برابر برای آنها مهمتر از اطاعت بی چون و چرا و کورکورانه است.
امروز دانش آموزان به دنبال هویت مستقل خود هستند. از این رو خود را نه تنها یک گیرنده اطلاعات نمیبینند، بلکه انتظار دارند در فرایند یادگیری نقش فعال داشته باشند و نه صرفاً دنباله رو.
نسل امروز نیاز به احترام متقابل دارد. به این شکل که معلم به حرفهایش گوش دهد، به احساساتش اهمیت بدهد و ارزش فردی او را به رسمیت بشناسد؛ نه اینکه از موضع بالا دستور بگیرد.
دانش آموز امروز دیگر هر چیزی را بدون دلیل نمیپذیرد. هنر معلم در این است بتواند توضیح دهد چرا و چگونه مسائل درسی به زندگی واقعی مربوط میشوند. چنانچه دانش آموزان احساس کنند مسایل درسی تنها برای نمره و اجبار تدریس میشود، مقاومت میکنند.
خلاصه کلام اینکه تعامل برابر برای دانش آموزان این نسل یعنی گفتوگو، همفکری و درک متقابل و در نقطه مقابل، اطاعت بیچون و چرا برای آنها معنایی جز کهنه و عبث بودن، بیاعتنایی به شخصیت و تحمیل عقاید ندارد.
آموزش و پرورش فشل یعنی چه؟
نظام آموزش و پرورشی که مأیوس است و مأموریت خود را گم کرده نه آینده میسازد و نه ارزش. فقط و فقط تکرار میکند.
در این سیستم آموزشی محتوای درسی بیربط و به روز نشده است؛ در نتیجه نمیتواند پاسخ گوی نیازهای واقعی دانش آموزان باشد. این بیگانگی باعث دلزدگی و طرد مدرسه میشود.
از سوی دیگر نمره محوری، مسابقههای بیدلیل و آزمونهای بیپایان موجب میگردد هم دانش آموزان از یادگیری دل زده شوند و هم معلمان از تدریس بیزار شوند.
تکرار بیهوده و بیثمر تا آنجا پیش میرود که هر ساله همان مطالب به همان روشهای خسته کننده قدیمی در گردونه آموزش قرار میگیرند و نه تنها خلاقیت از بین میرود؛ بلکه سالهای طلایی پرورش ذهن دانش آموزان نیز سوخت میشود.
نکته مهم این است شکلگیری اخلاق، وظیفه اساسی هر نظام آموزشی است.
کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل متحد، از بین تمام معاهدات حقوق بشری در تاریخ، بیشترین تعداد تصویب را دارد. این کنوانسیون اعلام میکند که کشورها باید "از کودک در برابر انواع خشونت جسمی و یا روانی محافظت کنند". با این حال، کودکان در سراسر جهان هم چنان خشونت را تجربه میکنند، از جمله در مدارس.
خشونت مرتبط با مدرسه شامل هر نوع خشونت جسمی، جنسی و یا روانی که توسط کارکنان مدرسه، سایر دانشآموزان یا افراد غیرمرتبط با مدرسه، چه در مدرسه و چه در مسیر رفت و آمد به مدرسه (در فرآیند حضور در مدرسه) علیه دانشآموزان اعمال میشود، تعریف می شود.
لذا بایکوت خبری و عدم پاسخگویی نهاد آموزش و پرورش در خصوص چالشهای ایجاد شده میان برخی معلمان و دانش آموزان نه تنها صورت مسئله را پاک میکند، بلکه این مهم را به ذهن والدین متبادر میسازد که ارکان نظام آموزش و پرورش صلاحیت نگهداری از جسم و روان فرزندانمان را ندارد.
در نهایت مدرسه که باید "خانه دوم" فرزندانمان باشد به "میدان نبردی بیروح" تبدیل میشود که قربانی آن کودکان و نوجوانان آسیب دیده هستند.
(این مطلب به هیچ عنوان قصد حمایت از ناهنجاریهای روحی و روانی معلمان را نداشته و تنها ریشههای این چالش را کمی بررسی کرده است. عقیده نویسنده بر این امر تاکید دارد که خط قرمز ما والدین، فرزندانمان است؛ لذا معلمان خاطی باید قاطعانه مؤاخذه و محکوم شوند تا تن و روح دانشآموزان از هر گزندی مصون بماند).